قوله تعالى: یا أهْل الْکتاب لم تحاجون فی إبْراهیم الایة... مفسران گفته‏اند: این آیت بآن فرود آمد که دانشمندان جهودان و ترسایان نجران خصومت کردند در کار ابراهیم (ع). جهودان میگفتند ابراهیم از ما بود و بر دین ما، و بما سزاوارتر، و ترسایان دعوى میگردند که از ما بود و بر دین ما. رب العالمین دعواى هر دو باطل کرد گفت: لم تحاجون فی إبْراهیم اى لم تدعون؟ دعوى درین آیت حجت خواند، از بهر آنکه هر که دعوى کند حجت آرد. آن گه بیان کرد که این نسبت جهودان و ترسایان در حق وى محال است، که ابراهیم متقدم بود و این هر دو علت متاخر. یعنى که این ملت جهودان و ترسایان بعد از نزول تورات و انجیل فرا دیده آمد، و تورات و انجیل بعد از وفات ابراهیم فرود آمدند بعمرهاء دراز.


گفته‏اند که میان ابراهیم و موسى هزار سال بود و میان موسى و عیسى دو هزار سال. أ فلا تعْقلون مى‏درنیابید که این دعواى شما باطل است و حجت شما تباه؟


ها أنْتمْ قراء مدینة بى‏همزه و بى‏مد خوانند، و قراء مکه مهموز و مقصور خوانند بر وزن معنتم. و اهل کوفه بمد و همزه، و باقى بمد بى‏همزه. و اصل کلمه انتم است و ها تنبیه. و همچنین هولاء اصل کلمه اولاء است، و ها تنبیه، اى التنبیه عما یضل عنه الانسان او یغفل. و نهاد این کلمه تقریب راست. چنان که کسى ترا گوید «این انت» تو او را جواب دهى «ها انا ذا» یعنى «انا قریب منک».


ها أنْتمْ میگوید: بیدار باشید و گوش دارید که شما جهودان و ترسایان‏اید، هولاء یعنى یا هولاء اى شما هر که اینانید، گرفتم که خصومت گیرید و حجت آرید در کار محمد (ص) که نعت و صفت وى در کتاب تورات و انجیل خوانده‏اید هر چند که در آن محاجت بر باطل آید. فلم تحاجون فیما لیْس لکمْ به علْم بارى در ابراهیم (ع) چرا حجت گیرید و دعوى کنید، و شما را در کار وى علم و دانش نه، که در کتاب شما نیست که ابراهیم یهودى بود یا ترسا بود. و الله یعْلم و أنْتمْ لا تعْلمون و خداى داند شأن و قصه ابراهیم، و شما ندانید. آن گه تفسیر کرد و گفت: ما کان إبْراهیم یهودیا و لا نصْرانیا ابراهیم هرگز جهود نبود و نه ترسا، نه گفته با خداى هیچ انباز، لکن مسلمانى بود یکتا گوى مخلص.


اهل تفسیر گفته‏اند که: حنیف موحد است و مخلص. و گفته‏اند که ابراهیم را بآن حنیف خواندند که حاج بود. و گفته‏اند از بهر آن که مختتن بود.


آن گه گفت: و ما کان من الْمشْرکین تا تنبیهى باشد که آن جهودان و ترسایان در آن دعوى که میکردند مشرک بودند، و رب العالمین ابراهیم را از آن شرک مبرا کرد و بدین اسلام منسوب کرد، آن دین که الله از آن خبر داد که: إن الدین عنْد الله الْإسْلام و حسن بصرى گفت: «و اجعل دیننا الاسلام القدیم».


و از عهد آدم (ع) تا بمنتهاى عالم هر پاک دینى و صاحب حقى بآن دین مخصوص است و بآن منسوب. و الیه‏


اشار النبى (ص): بعثت بالحنیفیة السهلة المسحة.


إن أوْلى الناس بإبْراهیم للذین اتبعوه قصه نزول این آیت آنست که روایت کرده‏اند از جماعتى یاران رسول (ص) که گفتند: چون مصطفى (ص) بمدینة هجرت کرد و جعفر بن ابى طالب به حبشه، و وقعه بدر افتاده بود و بر کافران و مشرکان قریش آن قهر و قتل رفته. جمع قریش در دار الندوة حاضر شدند و اتفاق کردند که مالى فراوان جمع کنند و بنجاشى فرستند، تا جعفر و اصحاب وى که بنزدیک وى بودند بدست ایشان باز دهد، تا بجاى کشتگان بدر از ایشان کین خواهند، این اتفاق کردند و عمرو بن عاص و عمارة بن ابى معیط بآن کار نامزد کردند و فرستادند. ایشان رفتند بزمین حبشه و در پیش نجاشى شدند، و وى را سجود کردند چنان که عادت ایشان بود. و گفتند: ما که آمدیم بآن آمدیم تا ترا شکر گوئیم و نصیحت کنیم، و ترا خبر دهیم از قصه و حال این قوم که نزدیک تو آمدند، و دشمنى ایشان و بدخواهى ایشان مر ترا، که ایشان از نزدیک مردى بیامدند دروغ‏زن، جادوگر. میگوید بدعوى که من رسول خداام و فرستاده او بخلق! و آن گه وى را در آن دعوى کس متابع نیست، مگر ازین سفهاء و نازیرکان و با پس افتادگان چند کس که با وى برخاسته‏اند و او را نصرت میکنند، و ما که قریش‏ایم و سران و سروران عرب‏ایم ایشان را در پیچانیدیم و با شعبى راندیم از زمین خویش، که کس در ایشان نشود و بیرون نیاید مگر گرسنگان و برهنگان و با گوشه‏اى افتادگان.


و اکنون که کار بر ایشان دشخوار، و جاى بر ایشان ناخوش گشت، ابن عم خویش بنزدیک تو فرستاد تا دین تو بر تو بزیان آرد، و ملک تو بتو بتباه برد، و رعیت تو بشوراند، و نظام کار تو بهم برکند. اکنون ما آمدیم تا ایشان را بدست ما بازدهى، تا شر ایشان از تو باز داریم و کفایت کنیم. و نشان درستى این حال آنست که ایشان چون بنزدیک تو آیند سجود نکنند و خدمت و تحیت تو چنان که مردمان کنند ایشان نکنند. پس نجاشى کس فرستاد و جعفر و اصحاب او را بخواند. چون بدر سراى نجاشى رسیدند جعفر هم از برون آواز داد که: «یستأذن علیک حزب الله». نجاشى گفت: «فلیدخلوا بامان الله و ذمته». پس در آمدند و سجود نکردند و تحیتى که ایشان را عادت بود نکردند، چنان که عمرو بن عاص گفته بود. نجاشى گفت چون است که سجود نکردید؟ و مرا تحیت نگفتید چنان که دیگران کنند که بنزدیک من در آیند؟ مومنان جواب دادند: نسجد الله الذى خلقک و ملکک سجود آن کسى را کنیم که ترا بیافرید و ملک بتو داد. و آن تحیت که تو میخواهى آن هنگام کردیم که بت‏پرست بودیم. اکنون خداى عز و جل پیغامبرى راست‏گوى بما فرستاد، و ما را بسلام و تحیت اهل بهشت فرمود، و نهى کرد از آن تحیت که در جاهلیت بر آن بودیم. نجاشى از کتاب خدا تورات و انجیل شناخته بود که آنچه ایشان گفتند حق است، هیچ چیز نگفت، و از آن در گذشت. آن گه گفت: ایکم الهاتف: یستأذن علیک حزب الله؟ که بود از شما که آواز داد و دستورى در آمدن خواست؟ جعفر گفت: «آن من بودم.». نجاشى گفت: اکنون تو سخن گوى. جعفر گفت تو پادشاهى از پادشاهان زمینى، و از اهل کتاب خدایى، در حضرت تو سخن فراوان نگویم که ترک ادب باشد، مختصر گویم: این دو مرد را بپرس یعنى عمرو بن عاص و عمارة بن ابى معیط که ما آزادگان یا بندگانیم؟ اگر بندگانیم که از خداوندان خویش گریخته‏ایم ما را با ایشان فرست، و به ایشان باز ده. نجاشى گفت: یا عمرو! چه کسانیند ایشان؟ آزادان‏اند یا بندگان؟ عمرو گفت: «بل احرار کرام» آزادانند و کریمانند، جعفر گفت: بپرس ازیشان که ما هرگز خون بناحق ریختیم تا از ما قصاص خواهند؟ عمرو گفت: «لا و لا قطرة» جعفر گفت: بپرس تا هرگز مال مردم بغصب و بى‏حق گرفتیم؟ تا باز دهیم. نجاشى گفت: اى عمرو! اگر قنطارى برده‏اند مال مردم بغصب، من باز دهم. عمرو گفت: «لا و لا قیراطا منه» نه قنطار برده‏اند و نه یک قیراط. نجاشى گفت: پس چه خواهید از ایشان؟ عمرو گفت: ما همه بر یک دین بودیم، آن دین که آباء و اجداد ما بر آن بودند و بر آن رفتند، اکنون ایشان آن دین بگذاشتند، و دیگرى بر دست گرفتند، و ما همه بر آن دین خویش مانده‏ایم. نجاشى گفت: یا جعفر آن چه دین بود که داشتید و بگذاشتید؟ و اکنون چیست که دارید؟ جعفر گفت: ما اول بر دین شیطان بودیم، بت پرستى و کافرى بخداى عز و جل و فرمان بردارى شیطان، و اکنون خداى ما را دین اسلام کرامت کرد، رسول (ص) آمد بما از خدا و کتاب آورد چون کتاب عیسى (ع)، موافق کتاب و دین او بود. نجاشى آن ساعت بفرمود تا ناقوس بزدند و هر قسیسى و راهبى که بودند حاضر شدند، و نجاشى بر ایشان سوگند نهاد که بآن خداى که انجیل بعیسى فرو فرستاد، هیچ یافتید در کتاب خویش که میان‏عیسى و قیامت پیغامبرى مرسل خواهد بود؟ ایشان گفتند: خواهد بود، که عیسى ما را بآن بشارت داده و گفته: «من آمن به فقد آمن بى و من کفر به فقد کفر بى».


آن گه نجاشى گفت: یا جعفر چه فرماید بشما آن مرد از کار دین؟ جواب داد که کتاب خدا خواند بر ما، و امر معروف کند، و نهى منکر کند، نیکویى با همسایگان و خویشاوندان، و نواختن یتیمان، و ما را بعبادت یک خداى خواند، آن خداى که یگانه و یکتاست، بى‏شریک و بى‏نظیر و بى‏همتاست. نجاشى گفت: از آن کتاب که بر شما میخواند چیزى بخوان. جعفر سورة العنکبوت و سورة الروم بر خواند. نجاشى و اصحاب او بسیار بگریستند چون آن شنیدند و گفتند یا جعفر: «زدنا من هذا الحدیث الطیب» جعفر بر ایشان سورة الکهف خواند. عمرو بن عاص چون آن حال و آن کار بر آن نسق دید خواست تا نجاشى را بخشم آرد. گفت «انهم یشتمون عیسى و امه» ایشان در عیسى و مادر او ناسزا گویند. نجاشى گفت: در عیسى و مادر چه گوئید؟


جعفر سورة مریم بر خواند. نجاشى مانند سر خلالى برداشت و گفت: و الله که عیسى بر آنچه ایشان گفتند باین قدر افزونى نگفت. آن گه جعفر و اصحاب وى را گفت: بزمین من ایمن روید که کس را نیست و نرسد که شما را ناسزا گوید و رنجاند، که شما حزب ابراهیم‏اید. عمرو گفت: یا نجاشى و من حزب ابراهیم؟ فقال هولاء الرهط و صاحبکم الذى جاءوا من عنده و من اتبعهم گفت: حزب ابراهیم این گروه‏اند، و آن کس که ایشان از نزدیک وى بیامدند، و آن کس که پس رو ایشان باشد. مشرکان را این سخن راست نیامد و بآن منکر شدند، و در ابراهیم دعوى کردند که وى از ما بود، و ما اولیترین بابراهیم و بدین وى. پس رب العالمین در شأن ایشان و آن خصومت که در ابراهیم میگرفتند و دعوى که میکردند این آیت بمدینة فرو فرستاد بر وفق قول نجاشى.


إن أوْلى الناس بإبْراهیم للذین اتبعوه الآیة، روى ان النبی (ص) قال: «لکل نبى ولاة من المومنین و ان ولیى منهم ابى و خلیل ربى ثم قرأ ان اولى الناس بابراهیم... الآیة.


اولى از «ولى» است و ولى قرب است بنزدیک عرب، و ولى، قریب. یقال هو ولى منه اى قریب منه. و معنى آیت آنست که نزدیکتر مردمان به ابراهیم آنانند که بر پى او بودند، یعنى در روزگار او. و این پیغامبر یعنى محمد (ص) و الذین آمنوا و ایشان که به محمد (ص) ایمان آوردند، یعنى ایشان را سزاست و رسد که گویند: ما بر دین ابراهیم‏ایم.


این یک معنى است که درین آیت گفتند، و معنى دیگر گفته‏اند: هو ان اصدق الناس، موالاة لابراهیم من تبعه فى اعتقاده و افعاله و هذا النبی و الذین آمنوا هم المتبعون له فاذا هم احق به. برین معنى «هذا النبی» ابتدا است نه عطف، و خبر آن محذوف است.


آن گه گفت: و الله ولی الْموْمنین موالات خداى در ایمان بنده بست تا بحکم این خطاب هر که با ایمان بود بهر وقت که بود بموالات الله رسد، و کافران که از ایمان بى‏نصیب‏اند. ازین نواخت محروم‏اند، و موالات ایشان با شیطان باشد چنان که گفت: و الذین کفروا أوْلیاوهم الطاغوت.


قوله: ودتْ طائفة منْ أهْل الْکتاب مودت در دو جاى استعمال کنند: در محبت و در تمنى. و فرق آنست که چون در تمنى استعمال کنند «لو» در آن آید و با معنى محبت «لو» استعمال نکنند. و طائفة جمع طائف است و هو الذى یطوف بالبیت او فى الاسفار، پس بر سبیل توسع هر جمعى را طائفة گویند، اگر طواف کنند و اگر نه. هم چنان که رفقه گویند ترافقوا او لم یترافقوا. معنى آیت آنست که: جهودان آرزوى میکنند که شما را بى راه کردندى یا بفریفتندى. و جز آن نیست که خود را بى‏راه میکنند و مى‏فریبند، که مومنان آن گفتار ایشان مى‏نپذیرند.


پس وبال و بزه آن از روى اضلال بایشان باز گردد، و خود نمیدانند که آن زیان بخود میکنند، نه بمومنان و خود را گمراه مى‏کنند، نه مومنان را. و معنى دیگر: و ما یشْعرون ان الله عز و جل یطلعکم على سرائرهم. مفسران گفتند که: این قوم جهودان بودند که عمار بن یاسر را و حذیفة بن یمان را با دین جهودى میخواندند، و این قصه در سورة البقر رفت.


یا أهْل الْکتاب لم تکْفرون بآیات الله اهل کتاب اینجا جهودان و ترسایان‏اند. و «آیات الله» قرآن است و بیان نعت محمد (ص). میگوید: شما که جهودان و ترسایان‏اید چرا بر قرآن که منزل است بر محمد (ص) مى‏کافرید؟ و شما گواهى میدهید و میدانید که تورات حق است و اثبات نبوت محمد (ص) در تورات است.


قوله تعالى: یا أهْل الْکتاب لم تلْبسون الْحق بالْباطل حق دین اسلام است و باطل جهودى و ترسایى. ابن زید گوید: حق تورات است که بموسى (ع) فرو فرستادند، و باطل تحریف و تبدیل ایشان که در تورات آوردند. و گفته‏اند حق تصدیق ایشان است ببعضى تورات، و باطل تکذیب ایشان ببعضى، یعنى که: ببعضى نعت محمد (ص) که در تورات است اقرار میدهند و بعضى بدروغ میدارند. و تکْتمون الْحق نعت و صفت محمد (ص) است که بپوشیدند بعد از آن که اشارت تورات و انجیل بر آن دلالت کرد. و مصطفى (ص) نهى کرد از آنکه کسى علمى دارد و از خلق بپوشد و باز گیرد بعد از آنکه اظهار آن واجب بود، و ذلک فى‏


قوله (ص): «من سئل عن علم فکتمه الجم یوم القیامة بلجام من النار».


ثم قال و أنْتمْ تعْلمون اى تعرفون الحق الذى تکتمون و التلبیس الذى تأتون. اگر کسى گوید: چونست که ایشان را درین آیت علم اثبات کرد و در آن آیت پیش علم از ایشان نفى کرد و گفت: و الله یعْلم و أنْتمْ لا تعْلمون؟ جواب آنست که: آنچه از ایشان نفى کرد آنست که در ابراهیم (ع) دعوى کردند که جهود بود یا ترسا، و آن نه در کتاب ایشان بود، نه ایشان را در آن هیچ علم بود، و آنچه ایشان را درین آیت اثبات کرد از علم بیان صفت نعت محمد (ص) که در تورات و انجیل خوانده بودند و دانسته، و آن گه بپوشیده بودند و انکار کرده، و این غایت ذم است که آنچه دانند انکار کنند، و آنچه ندانند بآن دعوى کنند.


قوله تعالى: و قالتْ طائفة منْ أهْل الْکتاب الآیة... قول سدى و حسن آنست که: این جهودان خیبر بودند، دوازده مرد از احبار ایشان که با یکدگر گفتند: راه اینست که در اول روز در دین محمد (ص) شوید و آشکارا باو گروید و اقرار دهید بزبان بیرون، از اعتقاد و دل، و آن گه شبانگاه باز شوید و گوئید: ما با تورات باز رسیدیم و از نشانهاى پیغامبر آخر الزمان در تو چیزى نمى‏بینیم، و آن پیغامبر تو نه‏اى، ما از اقرار خود باز آمدیم.


لعلهمْ یرْجعون این «ها و میم» با مومنان شود، یعنى که ایشان با همدگر گفتند که: چنین کنید مگر اصحاب محمد (ص) و ایشان که بوى گرویده‏اند چون شما را که اهل کتاب‏اید و دانایان در کار محمد (ص)، چنین بینند ایشان در شک افتند، و از تصدیق او باز گردند، و بدین ما درآیند. مجاهد و مقاتل و کلبى گفته‏اند: این آیت در شأن قبله آمد که چون با کعبه گردانیدند بر جهودان دشخوار آمد، کعب بن الاشرف و مالک بن الضیف با اصحاب خود گفتند که: بامداد با محمد (ص) نماز بکعبه کنید و تصدیق وى کنید، و در آخر روز بوى کافر شوید و با صخره گروید که قبله شما است. رب العزت مصطفى را و مومنان را از مکر ایشان خبر کرد و سر ایشان آشکارا کرد، و این آیت فرو فرستاد: و قالتْ طائفة منْ أهْل الْکتاب آمنوا بالذی أنْزل على الذین آمنوا این که گفتند بالذی أنْزل على الذین آمنوا، بر حسب گفت و اعتقاد مسلمانان گفتند، نه بر حسب اقرار و اعتقاد خویش. وجْه النهار اول روز است بحکم آنکه اول چیزى از مردم که استقبال تو کند در مواجهت، روى وى باشد. اول روز را بآن باز خوانند، و بسبب آنکه شریف‏ترین جوارح روى است، در چیزهاى شریف نیکو استعمال کنند، گویند: «هذا وجه الثوب و غیره».


در معنى این آیت وجهى دیگر گفته‏اند و آن آنست که: جهودان پیش از بعثت مصطفى (ص) از وى خبر دادند و نعت و صفت وى گفتند، پس چون دیدند که ریاست ایشان بوى باطل خواهد شد، پشیمان گشتند. با یکدگر گفتند که: ما از عوام و سفله خویش از محمد (ص) خبر دادیم و گفتیم آنچه گفتیم، و اکنون اگر بیک دفعه او را دروغ زن داریم متهم شویم. راه آنست که ببعضى ایمان آریم و ببعضى نه. یعنى اول چنان نمائیم که ما او را راست گوى مى‏پنداریم، پس او را دروغ‏زن گیریم. و آن گه ایشان یک بار اظهار ایمان کردند و یک بار اظهار کفر. رب العالمین گفت: إن الذین آمنوا ثم کفروا ثم آمنوا ثم کفروا ثم ازْدادوا کفْرا الآیة.